شبها

روزها به یک سوی ؛ شبها به همان سوی

شبها

روزها به یک سوی ؛ شبها به همان سوی

بی همراه

 

ترسم از این است جا بمانی٬

زیر ِ آوار ِ دقایق ِ نامتقارن.

شعور

 

به چکار ِ کلاغ آید٬ دانش ِ منقار؟ 

بها

 

کافیست به زمین بدوزم چشمانم را؛ 

میبینی چه ساده افتادی از چشمانم؟ 

سراب

 

بخوان با من؛ پای همین ستونِ بشکسته٬لب همین جویبار سرگشته.    

فاصله

 

احساس ِ مرگ زای ِ بی تویی؛ در شوره زار ِ بی امانِ نا تویی.