شبها

روزها به یک سوی ؛ شبها به همان سوی

شبها

روزها به یک سوی ؛ شبها به همان سوی

بینوایان

 

دلم برای تو هم میسوزد؛ 

همچنان که برای خود. 

شب ها

 

شیخ ِ ما را گفتند: چه خواهی درین روز ِ سپید؟

فرمود: نیست بالاتر از سیاهی. 

مریدان تا شب نعره ها زدند و یقه ها پاره کردند... 

من و من

 

بی آمدنت من بودم بی تو؛

با رفتنت من ماندم با تو .

مبارزه

 

دم به دم پس راندنِ مرگ است٬ زندگی...

به همین پوچی

 

- چی گفت؟ 

- هیچی.