شبها

روزها به یک سوی ؛ شبها به همان سوی

شبها

روزها به یک سوی ؛ شبها به همان سوی

ترس ها

یه ترس اینه که بری ته کلاس بشینی وقتی درساتو نخوندی؛  

یه ترس هم از ریختن یه نگاه توی چشمات حاصل میشه یه نگاه که از دو گوی بلورین که توی دو تا گودی روی یه شی ء گرد جا گرفته حاصل میشه !.

اخلاق

اخلاق من به این بسته نیس که دلم بسوزه واسه کودک گل فروش و یه شاخه گل بخرم ازش ؛   

اخلاق من به این بستس که به موقع سر کلاسم حاضر شم؛ 

اخلاق من به این بستس که جلوی تابلوی توقف ممنوع پارک نکنم؛

هیچ

یه ماهی سرخ شده خوردم بوی دریا میداد

تناقض وجود

میگن آدما با داشته هاشون رشد میکنن با نداشته هاشون زندگی؛  

بزرگترین نداشته من «وجودمه»؛  

یعنی من با وجودم زندگی میکنم؟ 

من بی وجودم زندگی میکنم.

شبها

 

 شبها میگذرند در کشاکش تک سوی لحظه ها