حرفهایش سبز بود٬ چشمانش رنگِ خون
آن مرد که میخواند مرا:
استوار باش گامی دگر مانده...
آمدم بگویم ره پیما منم٬ راه اما نیست راهِ من
دیدم آن رهنما نیز٬ خودِ منم
پس دادنی ها را باید پس داد
چه نامه ی برگشت خورده٬
چه خاطر ِ کهنه ی یک بوسه
این یکی را به زنی که در بسترم می خفت
آن یکی را به دلداده ای که در فراق می سوخت