شبها

روزها به یک سوی ؛ شبها به همان سوی

شبها

روزها به یک سوی ؛ شبها به همان سوی

پایانی و سپس آغازی

  

درحالی که زل زدم توی چشات٬قورباغه مورد خطاب قرارت بدم بعدش همونطور که چهره ی بُهت زدتو جلو روی خودم دارم دو تیکه پنبه توی گوشهام فرو کنم و در حالی که  اون فَکِ مسخره ت داره در پایین ترین قسمت صورتِ سُرخت هِی میچرخه بدون توجه از کنارت عبور کنم. و بعدشم نقطه سر خط .  

 

بعدنوشت: یه شروع٬ میتونه تنها دلیل یه پایان بی شرمانه باشه در واقع یه آغاز میتونه یه پایانو به خطر بندازه.

 

 

 

من و دیگر هیچ

 

 

|کُ |ن |ج |حصاری |خ |و |د | س|ا |خ |ت| ه 

   

آدم و جاده ها

 

 

 

+ : یه روز صُب که از خواب پا شدم دیگه نه جواب تلفناشو دادم نه اسمساش نه بهش تلفن زدم نه اسمس؛ 

- : چرا؟ 

+ : دل به یه جاده ی بی صاهاب دیگه سپرده بودم.

دیالوگ۳

گفت: کدوم نظم؟ دنیا پر از بی نظمیه منتاها بی نظمیش زیباست؛ 

گفتم: اگه بی نظم بود الان ممکن بود میمون ها به ما حکومت میکردن یا شایدم  پشه ها یا شایدم میکروبا.

غرق شدن ها

پرده ی اول: 

بنشسته بر ساحل نظاره میکرد دریا را؛ در حالی که خویش را غرق در احساسات شاعرانه میدید ٬ به این نتیجه رسید که:  

دریا داره طوفانی میشه باید گریخت. 

 

پرده ی دوم:

سوار بر زورقی وسط دریا پذیرفت که: 

دریا هیچ وقت طوفانی نمیشه ؛ طوفانی شدن جزئی از دریاست.  

دریا جزءِ طوفانیش را به رخ کشید و با خیالی راحت غرقش نمود.