شبها

روزها به یک سوی ؛ شبها به همان سوی

شبها

روزها به یک سوی ؛ شبها به همان سوی

قائده ی بازی

همیشه اقلیت به اکثریت حکومت میکنه و اکثریت در تکاپوی به بند کشیدن اقلیته ؛

درست مثل ضربان ِ قلب اون که میخواد نگاه ِ سرد اون یکی رو به بند بکشه!؛

و سردی ِ نگاهِ اون یکی که چنبره زده انگار بر تپش های قلب اون!.  

 

بعدنوشت :اگه میخوای به بازی گرفته شی خب ادامه بده همینطور

دیالوگ

گفتم : فقط دماقش چند میکرو متر از دماقت کشیده تر بود. 

گفت: چند میکرومتر؟! چطور اندازه شو گرفتی؟ 

گفتم: جزء به جزءِ همین تفاوت هاست که دلبری هارو رقم میزنه. 

 

دنیاهای آن ها

 روایت اول :

۱۶-۱۷ ساله میزنه ردیف جلویی نشسته. سعی داره خسته و غمگین وانمود کنه هر چند وقت برمیگرده و پشت سرشو برانداز میکنه هیچ توجهی نمیکنم؛ برمیگرده میگه که: به من زل نزن!!  

 

روایت دوم :

۴-۵ سالش بیشتر نیست داره به تَهش میرسه؛ ته چیپسش؛ بهش زل زده بودم. چیپسش تموم شد؛ مردمک چشمش و به سمت من میچرخونه؛ فقط چند لحظه طول میکشه که مردمکشو  چند درجه ی ناچیز به سمت دیگه منحرف کنه. فقط همین.  

 

بعد نوشت: تفاوت دنیاها گاهی فقط همین چند درجه ی ناچیز ِ چرخش‌ ِ مردمک ِ 

خورشید و تابوت

وصیت میکنم پس از مرگم خورشید را در تابوتم قرار دهید ؛ 

تا از آن پس پشت هیچ ابری نماند. 

 

سقوط

خشکیده ام در نگاهت  

منتظر باد نمیمانم 

بر بلندای سکوت تمرین سقوط میکنم از چشمانت