در یک نقطه از دنیا دو فک که هر دو جنبان بودند در حال طی مسیر بودن یکیشون کلماتی رو به صورت اصوات در هوا پخش میکرد و دیگری آدامس می جوید. یه تن ِ زار هم که احتمالاً داشت دلها رو میسوزوند چند متر جلوتر در حال احنمالاً گدایی بود؛ دو فک جنبان به تن زار رسیدن و یکیشون کلماتی رو به این ترتیب ادا کرد: بیچاره؛ اگه پول خورد داشتم حتماً بهش کمک میکردم.
در شرایطی که دیگری در حال جویدن آدامس بود.
و در عین حال تن زار داشت به اون دو فک جنبان و سنگدل نگاه میکرد (و به چند ده فک جنبان دیگه نگاه نمیکرد!).
در همین احوالات بود که دنیای ما در حال بلعیدن سنگدلی ِ اون دو بود؛ سنگدلیی که ممکن بود اونو به صورت یه رحمدلی در یک نقطه دیگه دفع کنه .
فکر میکنیم؛ بعدش از قالب اون فکر بیرون میایم و میشینیم به فکرمون نگاه میکنیم. از قالب این یکی هم بیرون میایم و ...
در واقع انسان موجوذیست ذاتن تماشاگر.
بعدنوشت: و متعاقباً رنجور
در کنج تنهایی زیر بارش مبهم گذشته تنها دلیل بودن صدای نفس هاست.
پرده ی اول :
تنهایی رو انتخاب میکنی؛ آدم ها؛ ظاهر میشن یه حرفی میزنن بعدش هم ناپدید میشن؛
پرده ی دوم :
تنهایی تو رو انتخاب میکنه؛ آدم ها؛ کنترلت دست اونا میفته.
نتیجه گیری : قبل از اینکه انتخاب بشی انتخاب کن.