شبها

روزها به یک سوی ؛ شبها به همان سوی

شبها

روزها به یک سوی ؛ شبها به همان سوی

برای گریستن

 

 دور زمانی که بغض گلویم را فشرده بود٬ دوستی از قول بزرگی گفت: 

 سلاخی 

 میگریست  

 به قناری ِ کوچکی 

 دل باخته بود؛ 

و من نمیدانستم که همین خود به تنهایی گریستن را کافیست٬ 

دیری که پای به جستن قناری می فرسودم حال آنکه سلاخ را فراموش کرده بودم.