دور زمانی که بغض گلویم را فشرده بود٬ دوستی از قول بزرگی گفت:
سلاخی
میگریست
به قناری ِ کوچکی
دل باخته بود؛
و من نمیدانستم که همین خود به تنهایی گریستن را کافیست٬
دیری که پای به جستن قناری می فرسودم حال آنکه سلاخ را فراموش کرده بودم.