-
پایانی و سپس آغازی
16 - دیماه - 1389 20:32
درحالی که زل زدم توی چشات٬قورباغه مورد خطاب قرارت بدم بعدش همونطور که چهره ی بُهت زدتو جلو روی خودم دارم دو تیکه پنبه توی گوشهام فرو کنم و در حالی که اون فَکِ مسخره ت داره در پایین ترین قسمت صورتِ سُرخت هِی میچرخه بدون توجه از کنارت عبور کنم. و بعدشم نقطه سر خط . بعدنوشت: یه شروع٬ میتونه تنها دلیل یه پایان بی شرمانه...
-
من و دیگر هیچ
21 - آذرماه - 1389 20:17
| کُ | ن | ج |حصاری | خ | و | د | س | ا | خ | ت | ه |
-
آدم و جاده ها
19 - آذرماه - 1389 21:16
+ : یه روز صُب که از خواب پا شدم دیگه نه جواب تلفناشو دادم نه اسمساش نه بهش تلفن زدم نه اسمس؛ - : چرا؟ + : دل به یه جاده ی بی صاهاب دیگه سپرده بودم.
-
دیالوگ۳
15 - آذرماه - 1389 21:52
گفت: کدوم نظم؟ دنیا پر از بی نظمیه منتاها بی نظمیش زیباست؛ گفتم: اگه بی نظم بود الان ممکن بود میمون ها به ما حکومت میکردن یا شایدم پشه ها یا شایدم میکروبا.
-
غرق شدن ها
13 - آذرماه - 1389 22:16
پرده ی اول: بنشسته بر ساحل نظاره میکرد دریا را؛ در حالی که خویش را غرق در احساسات شاعرانه میدید ٬ به این نتیجه رسید که: دریا داره طوفانی میشه باید گریخت. پرده ی دوم: سوار بر زورقی وسط دریا پذیرفت که: دریا هیچ وقت طوفانی نمیشه ؛ طوفانی شدن جزئی از دریاست. دریا جزءِ طوفانیش را به رخ کشید و با خیالی راحت غرق ش نمود.
-
مجرم و کیفر
10 - آذرماه - 1389 23:49
یه آدم گفت: بیچاره آدمای ترسو ٬ تو تاریکی فقط به تاریکی فکر میکنن؛ یه آدمِ ترسو گفت: بیچاره آدما٬ وقتی به حس خوشبختی میرسن همه چیز و خوشبختی میبینن؛ دوباره آدم گفت : هَه٬ تو هم آدمی هم ترسو دوباره آدمِ ترسو گفت : هاه٬ تو فقط یه آدمی؛ جرمت همینه.
-
باغ وحش
8 - آذرماه - 1389 19:48
حذف شد.
-
برنده
2 - آذرماه - 1389 21:41
با لشگری از خاطرات به جنگ ثانیه ها رفتم؛ ضربه ی اوَلو زدم به امید اینکه رمقشو بکِشم؛ ثانیه ی اولو پرتاب کرد از هم پاشیدیم. بعد نوشت : خاطراتتو به بایگانی بفرست؛ ثانیه ها پیروزن.
-
تمدن
1 - آذرماه - 1389 20:26
برمیگرده میگه که ترسم از اینه که هینطور الله بختکی یه زوج اختیار کنم بعدشم چَنتا بچه پس بندازم بعدشم صُب تا شب سگدو بزنم که واسشون نون دربیارم. بعد نوشت: یه زمانی وظیفه ی یه مرد همینا بود.
-
دیالوگ۲
21 - آبانماه - 1389 21:28
گفتم: گاهی وقتا آدم هیچ راهی رو نمی بینه جز ادامه ی راهی که توش داره می تازه. و این آدم رو به فنا میده. گفت: به همین سادگی؟ گفتم: آره؛ و اون زمانیه که اونقدر سرگرم استدلال میشی که دیگه دلیلی برای بازداشتن پیدا نمیکنی؛ به همین سادگی ؛
-
قائده ی بازی
19 - آبانماه - 1389 22:13
همیشه اقلیت به اکثریت حکومت میکنه و اکثریت در تکاپوی به بند کشیدن اقلیته ؛ درست مثل ضربان ِ قلب اون که میخواد نگاه ِ سرد اون یکی رو به بند بکشه!؛ و سردی ِ نگاهِ اون یکی که چنبره زده انگار بر تپش های قلب اون!. بعدنوشت :اگه میخوای به بازی گرفته شی خب ادامه بده همینطور
-
دیالوگ
18 - آبانماه - 1389 20:44
گفتم : فقط دماقش چند میکرو متر از دماقت کشیده تر بود. گفت: چند میکرومتر؟! چطور اندازه شو گرفتی؟ گفتم: جزء به جزءِ همین تفاوت هاست که دلبری هارو رقم میزنه.
-
دنیاهای آن ها
17 - آبانماه - 1389 23:05
روایت اول : ۱۶-۱۷ ساله میزنه ردیف جلویی نشسته. سعی داره خسته و غمگین وانمود کنه هر چند وقت برمیگرده و پشت سرشو برانداز میکنه هیچ توجهی نمیکنم؛ برمیگرده میگه که: به من زل نزن!! روایت دوم : ۴-۵ سالش بیشتر نیست داره به تَهش میرسه؛ ته چیپسش؛ بهش زل زده بودم. چیپسش تموم شد؛ مردمک چشمش و به سمت من میچرخونه؛ فقط چند لحظه طول...
-
خورشید و تابوت
15 - آبانماه - 1389 21:37
وصیت میکنم پس از مرگم خورشید را در تابوتم قرار دهید ؛ تا از آن پس پشت هیچ ابری نماند.
-
سقوط
13 - آبانماه - 1389 19:18
خشکیده ام در نگاهت منتظر باد نمیمانم بر بلندای سکوت تمرین سقوط میکنم از چشمانت
-
دو فک جنبان
12 - آبانماه - 1389 21:03
در یک نقطه از دنیا دو فک که هر دو جنبان بودند در حال طی مسیر بودن یکیشون کلماتی رو به صورت اصوات در هوا پخش میکرد و دیگری آدامس می جوید. یه تن ِ زار هم که احتمالاً داشت دلها رو میسوزوند چند متر جلوتر در حال احنمالاً گدایی بود؛ دو فک جنبان به تن زار رسیدن و یکیشون کلماتی رو به این ترتیب ادا کرد: بیچاره؛ اگه پول خورد...
-
انسان؛ موجودی ذاتاً تماشاگر
8 - آبانماه - 1389 20:37
فکر میکنیم؛ بعدش از قالب اون فکر بیرون میایم و میشینیم به فکرمون نگاه میکنیم. از قالب این یکی هم بیرون میایم و ... در واقع انسان موجوذیست ذاتن تماشاگر. بعدنوشت : و متعاقباً رنجور
-
بدون عنوان
7 - آبانماه - 1389 19:19
پژواک صدایت میپیچد مدام توی ذهنم ؛ بی رمق فرو می روم توی لاک بی حسی.
-
صدای نفس هایم را میشنوم ؛ پس هستم
6 - آبانماه - 1389 19:20
در کنج تنهایی زیر بارش مبهم گذشته تنها دلیل بودن صدای نفس هاست.
-
تنهایی ها
3 - آبانماه - 1389 19:17
پرده ی اول : تنهایی رو انتخاب میکنی؛ آدم ها؛ ظاهر میشن یه حرفی میزنن بعدش هم ناپدید میشن؛ پرده ی دوم : تنهایی تو رو انتخاب میکنه؛ آدم ها؛ کنترلت دست اونا میفته. نتیجه گیری : قبل از اینکه انتخاب بشی انتخاب کن.
-
ترس ها
1 - آبانماه - 1389 19:58
یه ترس اینه که بری ته کلاس بشینی وقتی درساتو نخوندی؛ یه ترس هم از ریختن یه نگاه توی چشمات حاصل میشه یه نگاه که از دو گوی بلورین که توی دو تا گودی روی یه شی ء گرد جا گرفته حاصل میشه !.
-
اخلاق
1 - آبانماه - 1389 19:45
اخلاق من به این بسته نیس که دلم بسوزه واسه کودک گل فروش و یه شاخه گل بخرم ازش ؛ اخلاق من به این بستس که به موقع سر کلاسم حاضر شم؛ اخلاق من به این بستس که جلوی تابلوی توقف ممنوع پارک نکنم؛
-
هیچ
1 - آبانماه - 1389 19:44
یه ماهی سرخ شده خوردم بوی دریا میداد
-
تناقض وجود
1 - آبانماه - 1389 13:12
میگن آدما با داشته هاشون رشد میکنن با نداشته هاشون زندگی؛ بزرگترین نداشته من « وجودمه »؛ یعنی من با وجودم زندگی میکنم؟ من بی وجودم زندگی میکنم.
-
شبها
1 - آبانماه - 1389 13:05
شبها میگذرند در کشاکش تک سوی لحظه ها