اولی به دومی گفت میترسم از اینکه زندگیم یهو تموم شه بدون اینکه از قبل بدونم فکرشو بکن همین الان یه نفر که نه دیدیش و نه میشناسیش از در بیاد تو و بگه اولی کیه؟ بگم منم بعدشم هفتیرشو دراره و بنگ!! در همین اثنا دومی هفتیرشو کشید و بنگ بنگ...و در حالی که اولی ولو شده بود کف زمین و از سر و صورتش خون بیرون میزد دومی گفت حالا دیگه راحت شدی. دومی خیلی راحت و آسوده رفت به خونه ی سومی گفت میدونی چیه سومی؟ من همین الان یه نفرو کشتم باید از اینجا فرار کنم کمکم میکنی؟ یهو سومی هفتیرشو کشید و بنگ بنگ... و در حالی که خون در گلولگاه دومی غلغله میکرد گفت عوضش دیگه لازم نیس فرار کنی و شروع کرد به پاک کردن لکه های خون که در همین حین چهارمی وارد خونه شد و سومی رو دید بعلاوه ی جنازه ی دومی مکثی کرد و بنگ بنگ... مخ سومی هم پاشیده شد رو دیوار چارمی از در بیرون رفت و شروع کرد به پایین رفتن از پله ها هی پایین رفت و پایین رفت هی پایین و پایین تا اینکه رسید به خیابون و بمحض اینکه چشش به خیابون خورد یهو بنگ بنگ... و در حالی که نعش چارمی کف خیابون بود معلوم نبود که چه کسی هفتیرشو کشیده بود و بعدشم بنگ بنگ... پنجمی؟ شیشمی؟ هفتمی؟ یا هشتمی؟...یا...؟