شبها

روزها به یک سوی ؛ شبها به همان سوی

شبها

روزها به یک سوی ؛ شبها به همان سوی

بغض

 

همینجور که سرمو بالا گرفته بودمُ بهش نگاه میکردم گفتم: رفت! 

یه نارنج کند و انداخت تو دستام گفت: ماهُ میبینی؟ ودیعه ی خورشیده.  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد